فیلم لاست

در دهه ۱۹۲۰ میلادی، در ایالت اکلاهمای آمریکا، در زمین‌های قبیله اوساژ نفت کشف شد. این کشف باعث ثروتمند شدن بسیاری از اعضای این قبیله بومی شد. اما مدتی بعد، قتل‌های سریالی اعضای قبیله اوساژ آغاز شد. تا اینکه FBI برای حل این معما وارد عمل شد.

در سال 1942 ناوگان زیردریایی های آلمان در نبردی موسوم به نبرد آتلانتیک شروع به حملات پی در پی و نابود کردن قایق های انگلیسی می کنند، ولی با افزایش محافظت انگلیسی ها ناوگان زیردریایی های آلمانی متحمل یک زیان سنگین می شوند.

آمریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 1988، نوجوانی به نام «دانی دارکو» یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» ملاقات می کند که به او می گوید دنیا28 روز و 6 ساعت و 42 دقیقه و 12 ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد...

در زندگی پس از مرگ، یک محافظ به مردی در طول آزمون‌هایش کمک می‌کند، در حالی که دو نفر از همکاران او نیز به یک محافظ سابق بر روی زمین یاری می‌رسانند...

مرد جوانی که قدرت بسیار زیادی از طبیعت ناشناخته دارد. به گروهی از قهرمانان دوران حال در ازای درمان بیماری مرگبار مادرش می‌پیوندد ...

فیلم داستان یک مرد غیر معتدل به نام «توماس ادوارد لورنس» را روایت میکند که با عنوان‌های مختلفی لقب گرفته است، از قهرمان گرفته تا شارلاتان و سادیسمی، خود را جای یک سرباز گمنام می‌زند و برای جستجوی افتخار به سمت بیابان‌های عربستان می‌رود...

در جهانی دیستوپی که در آن هیچ‌گونه زنی وجود ندارد و تمامی موجودات زنده می‌توانند افکار یک‌دیگر را در قالب مجموعه‌ای از تصاویر بشنوند، کلمات و صداها به عنوان آلودگی صوتی محسوب می‌شوند و...

«سالمن وندی» (هاونسوئو) در معادن داغ و سوزان الماس در افریقای جنوبی سنگ بسیار با ارزش و خارق العاده ای را کشف می کند. «دنی آرچر» (دی کاپریو) مزدوری که تخصص اش، فروش به اصطلاح «الماس های خون» است با خبر می شود که «وندی»، الماس را در محلی پنهان کرده که هیچ کس فکرش را هم نمی کند. او از «مدی بوئن» (کانلی) روزنامه نگار امریکایی سرخورده، می خواهد تا در پیدا کردن و به چنگ آوردن آن گنج کمک کند…

هشت کوه داستان یک دوستی است. بچه‌هایی که به مردان تبدیل می‌شوند که سعی می‌کنند رد پای پدرانشان را پاک کنند، اما با پیچ و خم‌هایی که انجام می‌دهند، همیشه به سمت خانه کشیده می شوند ...

داستان فیلم در مورد دو دزد و راهزن به نامهای «بوچ» و «ساندنس» است که به قطارها دستبرد می‌زنند. اما یکی از سرقت هایشان طبق برنامه پیش نمی رود و گروهی از مردان قانون تا دندان مسلح، شروع به تعقیب آن دو می کنند. وقتی آن دو می فهمند که این گروه تصمیم ندارند دست از تعقیب بردارند، تصمیم می گیرند به بولیوی بروند.